چوطوریددددددددددددددددددددددددددد گوگولیااااااااااا؟*^^^*

دیلم براتون ایتوم گشتیده بود ت این دوروز*^^^*

وووو کسی ت این دوروز پست نذاشتح-.-

دگ فهمستم فعالتون منم"-"

هایییییی مننن دگگگ عمراااا عزززز ی مهد کودک مراقبت کنم-.-*منو تصور کنین با ی تمبون سفید توپ توپی دنبال 4 تا بچه بودوعم"-"*

دیروز رفته بودیم عموم اینا اونجا بومونیم دگ"-"

دختر عموم ایناعم با بچه هاشون بودن"-"

حالا من موندمو دوتا بچه مال ی دختر عموم و ی بچه مال اونیکی دختر عموم و ی بچه دگ مال پسر عموم"-"

همشونم پسررر"----"

یکی 20 ماهه"----"

یکی 3 ساله"---"

یکی 7 ساله"--"

و یکی 9 ساله"-"*نگین اینکح بزرگه ک مشکل اصلم با همین بود"-"*

همممشونم اول اسمشون محمد داره"------"

محمد صفا،محمد طیب،محمد حسیب،محمد دیان"-----"*ب ترتیب سن*

حالا خوفه کوچولو بعد عز کلییییی جیغ جیغ خافید-.-

ولییی تازه کارم با اون سه تا شروع گشت"-"

اون سه ساله هه ک فخت با فندک تفنگی بازی میکرد منم هی باس ادای مردن در میاوردم"-"

کوچولو بم میگف بمیر"-------"

دلم میخاس ی چکی بزنم بش بوگم بچه من با این چیزا نمیمیرم"-"

از اونورم اون دوتا بزرگه سر توپ دعواشون شده بود-_-

عاخه منگلا...هعییی-.-

خلاصح ک عاخرش عصبی شدم گفتم بده توپو منم میخام بازی کنم"-"

گفتم و پس ندادم گفتم ساکت بیاین جلوم بشینین"-"

ب اون کوچولوعه عم با ی سیس بسی عصبی گفتم اون فندکارم بزار ک کشو بیا بشین"-"

با اون چشای گوگولیش یکم خیره نگام کرد سریع گذاش اومد نشست*گلبونش بلم مننننن*^**

همین دگ گفتم بشینن تا من بیام خودمم با ی سیس خفن طور خارج شدم*چون اون کوچولو عه خاف بود ت اشپزخونه نگهشون داشته بیودم"-"*رفتم ک دگ نیام"-"

حالا ی مین رفتم چک کانم بوینم چکا موکونن دیدم عین چی نشستن همونجوری*نخعتنباکابکابکبخفنهتاوی خعلی گوگول بود اون صحنهT~T*

بد درو یکم باز کردم توپو انداختم تو ک نزدیک بود جیغ بکشن عز خوشحالی"-"

و باز بندح درو باز کردم و کلمو عز لای در بردم تو و با قیافه عی عصبی گاتم خف شین"-"*با اشاره دست._.*

موندم ماماناشون چجوری نگهشون میدارن-.-

ولی خودایی خعلی گوگولننننن"^"

همشون چشاشون رنگی"^"

همشون تپل مپل لپ لپی"^"

عادم دلش موخاد صورتاشونو ی لقمه چپ کنح"^"

خففف خففف قصه ی ما بصر رسیددد کلاغه عم ب خونش رسیددد خسته بودد خافش برددد ایزی ایزی تامام تامام"^"*حالا ک گفتم ایزی ایزی تامام تامام باز یاد اون دوتا بزرگه اوفتادم ک بعد عز پرتاب هر توپ میگفتن ایزی ایزی تامام تامام"^"صدای کیوتشونم بم میکردن عادم دلش موخاست خیس ماچشون کنح"^"*