ای ننه گلبم😐
عاقا😐
دیگ تصمیمیدم هچوخ رو داداشم کرم نریزم😐
دوروز پیش ی کرمی ریخته بودم*حالا بماند چ کرمی😂*
اونم بدجوری کفری شدح بود😐
عوضش بدجور تلافی کرد😐
مامانم گفته بود ی بالشت و پتو برام بوعار
ک از قضا کمد پتو اینا عم ت اوتاق داداشمح😑
حالا پتو رو گرفتم میخاستم پتو رو بگیرم دگ._.
پتو عم اون پشتا بود منم رفتم ت کمد تا بتونم بوگیرم-.-
ولی یدفه داداشم درو بست-_-
منم ک کمی ترس از فضای تنگ و تاریک دارم-_-
حالا داشتم با خودم میگفتم بلاخره ک باز میکنح._.
5 دقه گذش باز نکرد منم داشتم بزور نفس میکشیدم=-=
ی لگد ب در کمد زدم فک کنم بخ بخ ترسید سری باز کرد._.
منم بالشت و اینا رو برداشتم کوبوندم ت صورتش
حالا داداشمم بدجوری رو عینکش حساسه
لامصب خعلی حال داد
هچ دیگ کوبوندم و سریع الفرار._.
ولی هنوزم قلبم تند تند میزنح=---=
عفففف=-=