*خعلی بیصدا وارد میگردد*

*در راه از اشپز خانه یعک عدد ملاقه و قابلمه فلزی بر میدارد*

*یواش یواش نزدیک افراد وب میشود*

*و ناگهانن...

*در حال کوبیدن ملاقه ب قابلمه:

پپپپااااااششششیییینننننن بوینممممممممممممممم تنبلاااااااااااااااا '>'*عصکی عز موهی*

دیدم مهی پست پاشین نزاشته گفتم من بزارم'>'*بازم عصکی عز موهی*

یاد اون شعر نا نوشته منو اجیم افتادم ک موگه:

پاشو پاشو بچه جون*-*

از پنجره بپر بیرون*-*

پرواز کن ب اسمون*-*

برو پیش افتاب*-*

افتاب نبود مهتاب*-*

مهتاب نبود بیا خونه دوباره بخواب*-*

ی کف مرتبببب

*وی ب دیگران مینگرد ک در حالت خابالود پوکر ب او مینگرند*

*ناگهان وجاری از ان طرف یعک عدد بالشت گوندح پرت نوماییدح و موگوید:

خف شووو بینممممم ایمروززز پنشنبسسسسسسس

عههه موگم معلم کلاس نزاشتااااا پ نگو پنشنبسسس._.

خولاصح پاشین دگ از گوشادیسم در عایید و پست بنهایید*-*

*کل پست عصکی عز موهی._.*

*حس بدی ب پست دارم-^-*

*مهی خعلی بوبخشید-^- *

ای ک شصتت میرسد لایکی بکون-^-