*سامی بدجور استرس دارد

در راهرو قدم میزند و مدام پایش را بر زمین میکوباند...

مل مل در اتاق سر میبرد...

سر و صداها بدجور باعث ازار خاطر سام میشوند

ننه محی گریان بر صندلی نشسته است و عاری سعی بر ارام کردن وی دارد

مهی و دینی بندری میرقصند درحالی که شینا عصبی و بغض دار به انها نگاه میکند

پری در بغل کرسی وارد میشود...

کرسی که میبیند تنها فکر را ندارد و مهی و ننه دینی دارند میرقصند،اوهم شروع به رقصیدن ترکی میکند که از گلی یاد گرفته است

گلی که اینگونه میبیند افسوس خورده و میگوید که چرا ترکی به کرسی یاد داده ام که در زمانی که ناراحتیم...وی دارد میرقصد...

پارمیس هم عزادار گوشه ای نشسته است و چیزی نمیگوید و فردی نامعلوم را مورد فحش های زیبایی قرار میدهد

 آیدا پس از سالها وارد میشود،وقتی بقیه او را میبینند عصبانی شتابان به سمت او رفته و میگویند کجا بوده تاحالا(تو کجا بودی تاحالااا تو کدوم...*از طرف فردی نا معلوم به پس کله وی زده و وی بیهوش میشود) در آنگاه صدای جیغ زیزی و پارمیس در میاید همه توجه ها به پارمیدا جلب میشود که با دسته گلی امده ننه محی بخاطر این بی احترامی ها با قابلمه مسی خود بر نشیمنگاه انان زده ک باعث شده جیغی بلندتر بکشند و ننه دینی که این صداها باعث بهم خوردن ریتم رقصشان بوده با افتابه مسی خود بر سر انها زده و انها غش میکنند،زنی که لباس کارش را پوشیده امده است میاید تا تذکر دهد و با دیدن آن چند نفر که غش کرده اند جیغی زده و انها را به اورژانس میبرد 

رکسانا که بخاطر گریه هایش زیر چشمانش چال افتاده است در بغل شینا فرو رفته و خود را خالی میکند،وقتی از بغل شینا در میآید بخاطر حواس پرتی اش،شال شینا را با دستمال اشتباه گرفته و فینی جانانه میکند که سامی میلرزد

پری عقلی با دو دسته گل وارد شده و در فکر این فرو میرود که تسلیت بگوید یا تبریک!!!

پری در بغل همزادش پریده و ان را با گریه غرق در بوس میکند و ناگاه دوتایی بر روی زمین نشسته و زار میزنند

سامی بدجور اعصابش بهم ریخته است و در حد چی که اصلا کم به قدری که باباشو کشته باشن(خدا نکنه._.)عصبی است و میخواهد باعث بانی این هارا خفع کند

ناگاه کرسی دست از ترکی رفتن بر میدارد و داد میزند مهیی کووو!!؟؟؟

مارال از بخش اورژانس میاید و میگوید که رفته به سمت در خروجی

کرسی عصبی میشود و به سمت در میرود که مهی قبل از آن در را به شدت باز کرده و کرسی یک متر عقب میپرد

کرسی حال او را جویا شده و میگوید برای چه رفته است بیرون که مهی بهی را محکم هل میدهد داخل و میگوید:رفته بودم اینو بیارم گیشخند

سامی تا چشش به بهی میخورد،به سمت او هجوم برده و قصد خفه کردن آن را دارد

در حالی که بهی دارد خفه میشود و بقیه سعی بر جدا کردن انها دارند مهی داد میزنه وللشش کننن!!!نففسسس ککششش!!!

سامی داد میزند:همزاادمهه به خودمم مرربوططهه مییخواامم خففششش ککنمممم(اوه اوه من باید بدجور...😶)خرربببززششوو خورردههه پاییی لررززشششممم ببااییدد وااییسسهههه

مهی داد میزند:مننمم خخرربززههه خخورردمممم تازههه دووتااا خورردممم!!!

بهی از فرصت استفاده کرده و به زور میگوید:راست میگ...گه....ت..تازه.....یه تیکه... ا...از... س..سهم...منم...خ...خورد...ده!

سامی عصبانی تر درحال خفه کردن بهی است که برقا میرود و نوری ظاهر میشود...*

 

اما اینها از کجا شروع میشود؟

چه اتفاقی افتاده است؟

چرا سام اینقدر خشمگین بوده است؟

شما را به دیدن پیام بازرگانی ای دعوت میکنم و بعد به سراغ داستان میرویم

شما میتوانید در این فرصت به سامانه بخش نظرات،نظر خود را درمورد این اتفاق ها با ما در میان بگذارید!!

شما را 5 دقیقه دگر خواهیم دید😁😇